روشا ساداتروشا سادات، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 7 روز سن داره

✿✿روشا هدیه آسمانی✿✿

ماه دوم بارداری

1389/10/7 19:46
نویسنده : مامان الهه
1,374 بازدید
اشتراک گذاری

تو این ماه ویارهام شروع شد و غذا خوردن برام سخت تر شد .

= 

ولی 2 نفر این راه رو خیلی برام راحت کردن . بابا مهدی و مامان جون که اگر این 2 نفر نبودن زندگی واسم سخت میشد .

چون دکتر بهم گفته بود تا 3 ماه باید استراحت بیشتر داشته باشم .

=

صبح ها که مدام حالت تهوع داشتم و شبها هم سردرد.

اشتیاقی واسه خوردن غذا نداشتم همش احساس می کردم هیچ چیز خوشمزه ای تو دنیا وجود نداره .

 راستی عزیزم حالا که صحبت از بابا و مامان جون شد اینم بگم که قدر بابای گلت رو بدون و سعی کن همیشه بهش احترام بذاری چون تو این مدته هر چی مامان بخاطر وجود شما دلش میخواست واسش میخرید و تو بعضی کارها خیلی بهع من کمک میکرد و همه تلاشش رو میکرد که باعث آرامش من بشه که مسلما این آرامش به نی نی خوشگلم منتقل میشد .

این رو هم همیشه یادت باشه که مامان جون خیلی به گردنت حق داره چون من و شما رو خیلی دوست داره بخاطرمون همه کار میکرد .همش صبحانه و ناهار و شام ما رو حاضر میکرد و تو این مدت بیشتر کارهای خونه به عهده او بود . اینو بدون اون به خاطر نبودن باباجون خیلی تنهاست و دلش به ماها خوشه .امیدوارم جیگرچه  بعدها قدر زحمات اطرافیانش رو بدونه .

تو این روزها من خیلی از خونه در نمیومدم چون هم هوا سرد شده بود و هم دکتر کلی سفارش کرده بود .فقط من به خاطر روضه هاایی که خونه خانم حقوردیلو (همسایمون) بود و اونا آسانسور داشتن اونجا میرفتم . من نذر کردم سال آینده که انشااله شما سالم و سلامت به دنیا اومدی 50.000 تومن بدم خانم حقوردیلو واسه نذری حلیم که دارن .

 8 دی ماه مامانی  اومده بود تهران  . 1 شب اومد خونمون و یک لباس حاملگی برام اورد کلی هم بخاطر وجود شما خوشحال بود . من اصلا نمیتونستم سر میز بشینم همش تو راهرو بودم و غذا میخوردم که یه وقت از اون اتفاق بدا سر میز نیفته طفلی مامانی اصلا پیشش هم نبودم .

10 دی عمو کاوه ما رو دعوت کرد خونشون به صرف کله پاچه . وای که چقدر خوشمزه بود و کلی هم چسبید .

=

 

 البته ناگفته نماند که با کلی ترس و لرز رفتیم تهران . اون روز بهترین فرصت بود که سری هم به عمه فاطی اینا بزنیم چون هم من تهران بودم هم مامانی و بود و هم عمه فائزه اینا اومده  بودن  و درنتیجه همه رو میدیدیم .

11 دی ماه برای دومین بار رفتم مطب دکتر کیان و جواب سونو رو نشون دادم .طبق روال عادی فشارم رو گرفت که 6/10 بود و وزنم 55 کیلو بود و هیچ تغییری نکرده بود .

تو این ماه من خیلی دنبال یک دکتر زنان خوب تو تهران می گشتم تا آخر دکتر معصومه میراسماعیلی رو که بیمارستان آتیه عمل داره پیدا کردم . حالا خدا کنه همونطور که همه میگن خوب و صبور باشه .

طبق حساب کتاب هم :

6/10/89 پایان 8 هفتگی

10/10/89 پایان2 ماهگی

13/10/89 پایان 9 هفتگی

20/10/89 پایان 10 هفتگی

27/10/89 پایان 11 هفتگی

 

 

 

2

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان
17 مرداد 90 18:33
سلام درست روز 21 دی ماه 89 پسرم تو اغوش من بود پایان ده هفتگی شما امیدورام شیرینی اون لحظه رو درک کنی و نی نی تو هم به سلامتی بیاد بغلت می بوسمت به خاطر مامان شدنت