روشا ساداتروشا سادات، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 2 روز سن داره

✿✿روشا هدیه آسمانی✿✿

روشا جان در دو ماهگی

1390/6/31 11:09
نویسنده : مامان الهه
3,325 بازدید
اشتراک گذاری

در این ماه مثل ماه پیش 2.5 یا 3 ساعت به 3 ساعت شیر می خوردی ( البته ناگفته نماند بعضی وقتا نیم ساعت به نیم ساعت هم شیر می خواستی ) .شب ها هم می بردمت پیش مامان جونی و موقع شیرت با یه تک زنگ بدو بدو می اومدم شیرت میدادم و تا وقتی خوابت می برد پیشت می موندم .

تو این ماه به قول معروف گردن گرفته بودی البته از اولش هم بجه ی شل و ضعیفی نبودی.منظورم از گردن گرفتن اینه که وقتی به شکم می خوابوندمت خیلی راحت خودت سرت رو بالا می اوردی.

چیزی که خیلی باعث نگرانی من شد این بود که به خاطر اولین بار تا 4 روز شکمت کار نکرد ولی وقتی با دکتر تلفنی صحبت کردم گفت چون شیر مادر میخوری و خیلی مواد زاید نداره مشکلی نداره وحتی خوب هم هست ولی نباید از یک هفته بیشتر بشه .

تو این ماه بود که با بابا و مامان جون رفتیم مراسم احیا و شما هم برعکس شبهای قبل که نمی خوابیدی خیلی خانم بودی و اصلا اذیت نکردی.چون کلا روز و شبت رو تشخیص نمی دادی و عادت داشتی 2 تا 4 صبح رو ثابت بیدار باشی ولی اون شب استثنا خوایبدی و کلی منو شرمنده خودت کردی .

روزها هم بعد از خوردن قطره AD  یا من یا مامان جون دست ها و پاهات رو بیرون میذاشتیم و تقریبا یک ربع میبردیمت تو حیاط واسه ی آفتاب گرفتن .اگر هم آفتاب توی صورتت می افتاد چشمات رو می بستی و غرغر می کردی .اینم یه نمونه :

روشا جان

از 35 روزگی دل پیچه یا همون کولیکت شروع شد . ولی من همش فکر می کردم دل درد داری و بهت همون شربت هرباکر رو می دادم تا این که پگاه جون قبل از این که بخواد بره بلژیک به همراه دایجان و خانم دایی واسه ی خداحافظی اومدن پبشمون  و اون تا حالت هات رو دید گفت مثل پسر دوستم میمونه  چون مدام گریه می کردی و تحت هیچ شرایطی اروم نمیشدی .پگاه جون گفت قطره ی این فکول رو بهش بده چون خیلی تاثیر داره منم 2 روز بعد البته با مشورت دکتر اونو خریدم و قبل از شیر ساعت 6 و 8 شب 5 قطره بهت می دادم .

کلی هم بقلی شده بودی و به جز روی پا نه تو تختت نه تو کریرت نه رو زمین خوابت نمی برد .اول باید یه عالمه رو پا تکونت می دادیم تا خوابت ببره و بعد میذاشتیمت تو تختت ولی خیلی وقتا تا می خواستیم جا به جات کنیم بیدار می شد .هر کس میدیدت می گفت خیلی بچه ی هوشیاریه .وقتی خونه آروم بود با صدای عطسه یا آلارم یخچال و ماکروفر هم بیدار می شدی و همین باعث بد خواب شدنت می شد.

چهارشنبه 9 شهریور ( روز عید فطر ) 40 روزت تموم شد  و به رسم قدیمیا بردیمت حموم .من هنوز می ترسیدم حموم ببرمت به خاطر همین مامان جونی زحمت این کار رو کشید .این عکس هم بعد از این که از حمام اومدی گرفتم  :

روشا جان

 

شبش هم 3تایی برای اولین بار شام رفتیم بیرون رستوران پدر خوب که خیلی هم بهمون خوش گذشت .اونجا من همش به بابا مهدی می گفتم چه قدر خوب از عید به بعد هر وقت بیاییم رستوران روشا جونم روی صندلی غذا راحت و خوشحال میشینه .

اینم عکست توی رستوران :

روشا جان

 

اینم قبل از رفتن به رستوران تو خونه ست :

روشا جان

 

روز جمعه 11 شهریور بابا بهم پیشنهاد داد که بریم سمت کردان و روشا هم با خودمون ببریم و به قول معروف یه کم آب و هوا عوض کنیم .من تقریبا هر چیزی که لازم بود رو برداشتم سر راه هم از سوپری جوجه آماده گرفتیم که اونجا کباب کنیم .

توراه همش خواب بودی . فقط وقتی نور خورشید به صورتت می خورد کمی ناراحت می شدی .

اون روز همه جوره بهمون خوش گذشت . ناهارمون هم جوجه کباب ذغالی خوشمزه ای شده بود .دست بابا هم درد نکنه که هم پیشنهادش جالب بود و هم مزه ی غذاش .

اینم عکس روشای عزیزم که تو کریرشه وبعدش به خواب ناز فرو رفته :

روشا جان

روشا جان

 

روز دوشنبه 14/6 برای اولین بار موهات رو کوتاه کردم چون از پشت گردنت خیلی بلند شده بود و باعث عرق جوش شدنت میشد و هر چی پودر میزدم تاثیری نداشت .ولی خیلیییییییی کار پر استرسی بود .به خرطر همین وقتی خواب بودی مامان جون بقلت کرد ومن با مسواک و قیچی شروع کردم به کوتاه کردن موهات .بعد از کوتاهی کلی قیافت عوض شذ و لپات معلوم تر شد .از همین روز هم دیگه بهت مولتی ویتامین ندادم و به گفته ی دکترت روزی 25 قطره  AD  میدادم .آفتاب بردنا هم همچنان ادامه داشت .

روز سه شنبه شروع کردم به بستن ساک ها (ساک خودمون و شما ) برای رفتن به عروسی پسر عمه بابا که شاهرود مراسم گرفته بودن .من که نزدیک به 2 ساعت داشتم دونه دونه لباسهام رو می پوشیدم که ببینم اندازم هستن یا نه ؟ که خدا رو شکر همگی هنوز هم سایز تنم بودن . برای شما هم 8 دست لباس برداشتم !!!!!!!!!!!!!!!هر چی بابا می گفت به خدا دو شب بیشتر اونجا نیستیم این همه بارو بندیل برندار تو کتم نرفت که نرفت .گفتم باید مدام لباسای جیگرمو عوض کنم که اونجا همهگی خوششون بیاد .

چهارشنبه عصر به سمت شاهرود حرکت کردیم و شب ساعت 11 رسیدیم .5شنبه عصر هم من رفتم ارایشگاه و تو این فاصله خانوم از خواب ناز بیدار میشن و با اینکه 1 ساعت قبل شیر خورده بودی باز گرسنه ات می شه و خاله سمانه اون 100 سیسی شیر رو که برای شب واست گذاشته بودم بهت داده بود و شما هم نه تنها تا آخرش رو خورده بودی کلی هم گریه کرده بودی طوری که بابا اومد سراغم و هول هولکی حاضر شدم اومدم خونه شیرت دادم .

اون روز اصلا نفهمیدم چه جوری حاظر شدم .دوباره دل پیچه ات شروع شده بود و با قطره هم آروم نمی شدی . بالاخره باهر زحمتی بود حظرت کردم و خوابوندمت .شب هم رفتیم عروسی .بهمون هم خیلی خوش گذشت . هر کی شما رو میدید می گفت چه قدر بانمکه .

جمعه هم برگشتیم کرج  و تا رسیدیم به خاطر دل دردت بردیمت دکتر و شب از شدت خشتگی 3تایی غش کردیم .

روز چارشنبه 23 شهریور رفتیم پیش دکتر رفیع نزاد برای چکاپ ماهیانه .وزنت 4500 بود و دکتر از همه چیز راضی بود .فرداش هم من و شما و مامان جون از ناهار رفتیم خونه عمویاقر اینا  چون بابا هم به خاطر یه کاری رفته بود شمال و ما اینجوری حوصلمون سر می رفت .اون جا همش محمد و بهمن هزت عکس می گرفتن و عاشق عروسک رو جورابت شده بودن .واقعا روز خوبی بود و همه مدله بهشون زحمت دادیم .

روز جمعه هم رفتیم سر خاک بابا جونی چون من هم تو دوران بارداریم به خاطر اینکه همه می گفتن خوب نیست بری اصلا نرفته بودم و دیگه دل تو دلم نبود که با نوه ی عزیزش بریم سر خاک .وای از غوغای درونم. با وجود روشا جونم تو بقلم ای کاش ها شروع شد .ای کاش بابام بود ای کاش روشا رو میدید .اگر الان زنده بود چه حسی داشت و ...؟؟؟؟؟؟؟ولی با تمام اون اشک ها به آرامش رسیدم و از اینکه پدرم رو چشم به راه نگذاشته بودم خوشحال بودم .فقط اون روز از بابا جونی خواستم که برامون زیاد دعا کنه چون دعای اموات علی الخصوص پدر و مادری که از دنیا رفتن خیلی زود به اجابت می رسه .

بعد از ظهر اون روز هم عمه مسی ( عمه بابا جون )  با آسیه جون و نسیم جون اومدن دیدنمون  و به زحمت افتادن واست کادو اوردن . عمه 100 تومن ,  آسیه جون 50 تومن و نسیم جون 30 تومن دادن . من و بابا هم تصمیم گرفتیم همه پولا رو بریزیم به حسابت .

یکشنبه شب  ( 27 شهریور ) رفتیم عروسی دختر آقای نظارت ( دوست بابا) که تو یه باغ بود . ما هم که کارت دیر به دستمون رسیده یود لباس گرم نپوشیده بودیم چون فکر می کردیم تو تالاره .فقط شانس اوردم که برات لباس گرم برداشتم وگرنه خیلی اذیت می شدی .

29 شهریور دو ماهت تموم می شد و باید واکسن 2 ماهگیت رو میزدی .مشاورای درمانگاه بهم گفته بودن یک ربع قبل از اینکه بیاریش 2 برابر وزنش قطره استامینوفن بهش بده که خیلی تب نکنه .من 8 بهت دادم و 8.15 رفتیم اونجا .من که بی تاب شده بودم انقدر می ترسیدم که نگو و نپرس .بالاخره صدا کردن و واکسنت رو زدن و قطره رو ریختن  من دستات رو گرفته بودم و بابا پاهات رو .یه مقدار گریه کردی و بعد شیر خوردی و ساکت شدی .قرار شد استامینوفن رو هر 4 ساع بهت بدیم و مدام پای چپت رو که واکسن هپاتیت زده بودن کمپرس سرد کنیم . وقتی اومدیم خونه من 3 تا حوله نو رو گذاشتم تو فریزر و مدام تا هر کدومشون روی پات گرم میشد عوضش می کردم .شب هم من و مامان جون مواظبت بودیم و مدام درجه تبت رو کنترل میکردیم .اون شب مامان جون تا صبح بالای سرت بیدار نشسته بود و به خاطر اینکه جای واکسنت رو کنترل کنه که ورم نکنه عینک زده بود و این خیلی واسه ما جالب بود که ساعت 3 پاشدی شیر بخوری و تمام حواست رفته بود به عینکه و با تعجب نگاه می کردی .

خدا رو شکر همه چیز به خیر گذشت و مشکلی پیش نیومد .واکسن بعدی 4 ماهگیه که همه می گن خیلی بدتره .امیدوارم این راحت تر از قبلی باشه و مشکلی پیش نیاد .

روشا جان

روشا در 35 روزگی

روشا جان

روشا در 40 روزگی

روشا جان

روشا در 45 روزگی

روشا جان

روشا در 50 روزگی

روشا جان

روشا در 55 روزگی

 

روشا جان

روشا در 60 روزگی

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

دوتا عشقم محدثه
12 آذر 90 20:48
______@@@________@@_____@@@@@@@ ________@@___________@@__@@@______@@ ________@@____________@@@__________@@ __________@@________________________@@ ____@@@@@@___وبلاگت خيلي قشنگه______@@ __@@@@@@@@@__@@@@@@@_________@@ __@@____________منتظر حضور گرمت_______@@ _@@____________@@@@@@@@@@_____@@ _@@____________ هستــــــــم ___@@@ _@@@___________@@@@@@@______@@ __@@@@__________@@@@__________@@ ____@@@@@@_______________________@@ _________@@_________________________@@ ________@@___________@@___________@@ ________@@@________@@@@@@@@@@@ _________@@@_____@@@_@@@@@@@ __________@@@@@@@ ___________@@@@@_@ ____________________@ ____________________@ _____________________@ ______________________@ ______________________@____@@@ ______________@@@@__@__@_____@ _____________@_______@@@___@@ ________________@@@____@__@@ _______________________@ ______________________@
سمانه
13 آذر 90 17:37
سلام عزیزم.ماشاالا دخترت بزرگ شده و نازززززز.ببوسش از طرف من
مامان ساینا
23 مرداد 91 17:49
چقده تو این عکس آخری نازییییییییییییی