روشا ساداتروشا سادات، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 2 روز سن داره

✿✿روشا هدیه آسمانی✿✿

4ماهگی خانومی

1390/8/30 15:45
نویسنده : مامان الهه
920 بازدید
اشتراک گذاری

تو این ماهه با مقایسه ی عکسای قبلت متوجه شدم خیلی تغییر کردی .رنگ پوستت بازتر شده بود و سفید شدده بودی .مژه هاتم بلند شده بود و ورم زیر چشمات و صورتت هم کم شده بود .جیگر طلا هر روز داری مامان و بابا رو سورپریز می کنی !!!!!پشت موهای سرت هم تقریبا کم شده بود ولی چون کلا پر مو بودی زیاد به نظر نمی اومد.

از اوایل همین ماه بود که مدامک آب دهنت می اومد و هر کی می دیدت یه فرضیه ای راجع بهت می ساخت.یکی می گفت می خواد دندون در بیاره. یکی می گفت واسه دندون حالا زوده حتما سردی خوردی رو شیزت اثر گذاشته سردیش شده ....خلاصه کلی از تجربیات دیگران در این مدت استفاده کردم ولی تا آخر این ماه بی دندونه بی دندون بودی و سردیت هم نشده بود.

با شروع این ماه کتابهای هوش 3 تا 6 ماهگی رو شروع کردم.هر روز میبردمت تو اتاق خودت و تو تخت بزرگه می خوابوندمت .هم باهات بازی می کردم و هم آویز بالا تختت روروشن می کردم که باهاش بازی کنی .انقدر به اون علاقه پیدا کرده بودی که نگو و نپرس.مدام دست وپا میزدی و پاهات رو بالا می بردی و محکم می کوبیدی زمین .

دیگه اینکه کلی به مکیدن انگشتات علاقه مند شده بودی .اول چند ثانیه 2 تا دستاتو می بردی جلوی چشمات (از بس به چشمات نزدیک بود چشمات تا به تا می شد )بعد مثلا انگشت اشاره ات رو می کردی تتو دهنت و شروع می کردی به ملچ ملوچ بعد خودت از این صدا خنده ات می گرفت.بعد چند دقیقه دیگه دوباره همین کارو می کردی و یه انگشت دیگه رو تو دهنت می کردی .این کار خودش یه کشف و سرگرمیه بزرگ برات شده بودو روزی 20 30 بار انجامش می دادی.(ولی متاسفانه تا دوربین رو می اوردم فیلم ازت بگیرم می فهمیدی و به اون زل میزدی ).باور کن بعضی وقتا 3 4 انگشته می خوردی و همین بود که حال خودتو به هم می زدی و آستینت رو خیس می کردی.چیزیی که برا من خیلی جالب بود ین بود که اکثر بچه ها شستشونو می خورن ولی گل من بیشتر به انگشت اشاره علاقه داشت اونم از نوع برعکسش.

صداهایی که از خودت در می اوردی اینا بود : به . نه .گه .قه .بو.مه.

خیلی خیلی هم بازی گوش شده بودی و هر وقت داشتی شیر می خوردی اگه مثلا بابا می اومد یا تلفن زنگ می خورد دیگه تموم میشد ودست از شیرخوردن می کشیدی.بعد باید یه عالم باهات بازی می کردم تا دوباره مشغول شی.

یه کار خیلی با مزه ای که انجام می دادی این بود که تا کسی یا صدایی می اومد سرت رو بلند می کردی .انقدر این کارت جالب بود که من و بابا هی رفت و آمد می کردیم تا ببینیمت.

تو این ماه وقتی بردمت کلینیک قدت 58 و وزنت 5550 بود و بهم گفتن خیلی خوبه قطره آد رو اادامه بده .

یه روز هم با مامان جون رفتیم بانک مسکن و برات حساب مسکن جوانان باز کردیم.از اون جا هم رفتیم ناهار خوردیم حسابی چسبید شما هم خیلیییییییییییی خانوم بودی.الهی فدات شم عزیزکم.

پنج شنبه 5 آبان برای اولین بار رفتیم مرکز پایش رشد و تحول آفتاب که از طرف بیمارستان آتیه بهمون معرفی شده بود و.البته  خودشون باهامون تماس گرفتن و وقت گذاشتن.اونجا خانوم سعیدی رو به عنئان مشاور شما معرفی کردن.ایشون راجع به فعالیت هال دنی و ذهنی و کتاب های دوران 3 تا 6 ماهگی صحبت کردندو قرار شد ملفاقات بعدی مت پایان 6 ماهگی باشه .از اونجا رفتیم خونه عمه فاطی اینا و تا شام پیششون بودیم .

یه روز هم من و بابا رفتیم عروسی علی اسماعیلی (یکی از دوستای بابا مهدی )ولی شما عزیزدخترم رو با خودمون نبردیم  چون هوا خیلی سرد بود .

15 آبان به خاطر عروسی فروغ جون ( دختر خاله/دختر عموی بابا) رفتیم شاهرود.اونجا یه شب عمه فائزه وعمو همایون شام بردنمون بیرون و پیتزا خوردیم خیلی هم بهمون چسبید.فرداش هم عروسی بودو هر کی عروسکم رو دید گفت خیلی تغییر کرده.

وقتی از شاهرود برگشتیم همسایه ها می خواستن بیان دیدن شما منم گفتتم عید غدیر بیان که بی مناسبت هم نبود.به همین خاطر  22ام همگی اومدن  خونمون و زحمت افتادن کادو اوردن.

فرداش بابا مهدی به خاطر عید رفت شاهرود ولی من به خاطر اینکه جیگری 29 ام واکسن داشت و هوا خیلی سرد شده بود نرفتم چون ترسیدم سرما بخوری.

یکشنبه 29 ام آبان هم رفتیم کیلینیک که واکسن 4 ماهگی ات رو بزنی.اول قد و وزنت  رو بهمون گفتن که قدت 61 و وزنت 5850 بود و بهمون گفتن به خاطر اینکهه تو این ماه بچه ها لثه شون سفت میشه مممکنه وزن زیادی نگیرن و جای هیچ نگرانی نیست.بعدش هم واکسنت رو زدن که انگار خاری بود به چشم من.خوشگلم الهی دور اون پااهات بگردم نمی دونی اون لحظه چه حالی داشتم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

قرار شد 4 ساعت به 4 سساعت 12 قطره استامینوفن بهت بدم که نمی خوردی و رفتم تایلانول برات گرفتتم که اونم نمی خوردی مجبور شدم بریزم تو شیرت تا بخوری.

ولی خدا رو شکر همه چی به خیر گذشت و عشقم وارد ماه پنجم شد.

اینم عکسای خانم طلا در 4 ماهگیییییی.

1

 

2

 

3

 

4

 

5

 

6

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)