روشا در فرودگاه
عزیزم مامانی جون 29 فروردین به سمت مدینه پرواز داشت و ما سه تا برای بدرقشون ررفته بودیم فرودگاه.
خوش به سعادتش. اونجا همش یاد فر خودم افتاده بودم چون دقیقا 3 سال پیش همین رو من و بابا مکه بودیم.
ولی یه چیزی که خیلی ناراحتم می کرد این بود که وقتی جلوی ترمینال شماره 1 ایستاده بویم همش جای خالی بابای نازنینم رو احساس می کردم که اون سال با چه ذوق و شوقی با مامانی ما رو تا دم گیت همراهی کردند.
همش دوست داشتم منم با بابا مهدی اونا رو بدرقه کنم ولی دست تقدیر بهم این اجازه رو نداد و پدر عزیزم به خواب ابدی فرو رفت.
تو فرودگاه خیلی جلوی خودم رو گرفتم که اشکم سرازیر نشه. تنها چیزی که تو اون لحظه من و راضی کرد این بود که بابا و مامانم سال 78 حج تمتع رفته بودن و بابایی جون با آرزوی دیدن کعبه از دنیا نرفت.
شاید این چند تا عکس جیگر طلام انقدر ضمیمه و پی نوشت لازم نداشته باشه ولی مخصوصا اینا رو گفتم تا هر کس این پست رو خوند فاتحه ای نثار روح پدر این حقیر کند.
اینم عکسای خانم گلممممممممممممممم: