مهمونی تولد مامان

روز 5شنبه 21 ام به آزمایشگاه تلفن زدم و متوجه شدم که جواب آزمایشها آماده است . به همین خاطر به بابا مهدی گفتم سر راه جواب آزمایش رو بگیره .وقتی اورد بعضی قسمتها به آلمانی بود که ازش سر در نمی اوردم ولی بقیه که انگلیسی بود رو خوندم و فهمیدم همه چیز خدا رو شکر نرمال و خوبه .

ولی برای گرفتن داروها و چکاپ ماهانه بایدپیش دکتر میرفتم .

٢٢ بهمن همگی خونه دایجان اینا (دایی مامان-البته نی نی جونم بعدا میفهمه که دایی و خاله ندارههههههه) دعوت بودیم وتولد بهمنیا بود .٤ نفر بهمنی بودیم (بهمن 8 ام –دایجان 16 ام –من 19 ام و محسن 28 ام )

بابا واسم یک شنل بافت ابریشم و یک آویز گردنبند یاقوت کبود خرید که خیلی دوستش دارم .

مامان جون هم برام یک مانتو بافت مدل پروانه ای خرید (دستتون درد نکنه . چرا زحمت کشیدید ؟ ) .

 تولد به صحبت و خنده و رقص گذشت . ناهار باقالی پلو با گوشت بود که محشر بود .

فقط یه چیزی بگم که خیلی واسه ی خودم عجیب بود .من قبل از حاملگی عاشق کلم بروکلی بودم حتی تو ماست هم میریختم ولی اون روز سالاد سبزیجات رو که دیدم به خاطر کلم بروکلی نزدیک بود ... که بابا مهدی و خاله فاطی با برداشتن اون نجاتم دادن .(البته بعدا این اتفاق بارها برام تکرار شد و تو اون ماه با دیدن بروکلی تو فروشگاه یا مغازه حالم بد میشد .)

بعد از ناهار هم  مراسم کیک خورون و برون و تحویل سکه ها بود .شمع روی کیک علامت سئوال بود من خیلی ازش خوشم اومد .کیک با طعم قهوه بود و با چای خیلی چسبید .

خدا رو شکر مراسم خیلی خوب تموم شد .ما به سمت کرج حرکت کردیم ولی من به خاطر اولین بار هوس ساندویچ و پیتزا کردم .آخه من اصلا غذای آماده حتی تن ماهی هم نمی خوردم و خیلی رعایت می کردم  به خاطر همین با باباومامان جون رفتیم کافی شاپ سپهر تو شهرک غرب .

کلی هم اون شب پر خوری کردم .( البته 2 نفری بودیما همه تقصیرا رو نندازی گردن من ).

تو این ماه برای شام هفته ای 2 بار دل و قلوه می خوردیم و آخر هفته ها کله پاچه .اخه شما بد جور این غذاها رو دوست داشتی نمیگم من کلا بدم میومده یا نمی خوردم ولی ماهی یه دفه اگه میشد ولی تو این دوران مدام دوست داشتم .البته 2 ماه بیشتر نبود .

دوستت دارم قد یه دنیا نی نی ام .