ماه سوم بارداری
تو این ماه یک کم حالم بهتر شده بود ولی هنوز هم حالت تهوع داشتم و نمی تونستم آشپزی کنم.
از این ماه دیگه سر کار هم نرفتم . همش دلم چیزای تش مثل لواشک و آلبالو و قره قروت می خواست .چند تا از همسایه ها برام ترشی و لواشک اوردن . خاله فاطی و خاله عفت هم برام آش اوردن .در هر صورت همه واسشون مهم بود مامان چی دوست داره و براش می اوردن .تازه خانم مستجیر (همکارم) هم که چند پا غریبه تر بود واسم کلی آلبالو فریزری اورد که ما 2 تا نوش جان کردیم .
تا تاریخ 5 بهمن مصادف با اربعین 40 بار زیارت عاشورام تموم شد و از اون روز تا 40 روز بعد حدیث کسا و زیارت امام زمان رو می خوندم یعنی تا تاریخ 5/12/89 . از وقتی فهمیدم باردارم هر روز هر چه قدر میرسیدم قرآن میخوندم طوری که تا آخر بهمن یک دور قرآن رو ختم کردم .
یه شب تو این ماه رفتیم خونه عمه فاطی اینا . عمه جون کلی به زحمت افتاده بود و غذاهای خوشمزه واسمون درست کرده بود.بابا –عمو بهرام- کیان و شایان هم رفتن استخر و ما با عمه فاطی کلی حرف زدیم و قهوه تلخ رو دیدیم وخندیدیم .
وای خدایا این ماه چه فکرای بدی به سرم زده بود.از طرفی هیچ وزن اضافه نکرده بودم از طرفی هم واسه ی اینکه تکونای نی نی خوشگلم رو احساس کنم خیلی زود بود به خاطر همین همش احساس می کردم نکنه شما رشد نمیکنی و کوچولو مونده باشی .ولی اصلا این خبرا نبود من خیلی عجول بودم .قد تمام ستاره های آسمون بوس رو لپهای دوست داشتنیت میذارم .