روشا ساداتروشا سادات، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 24 روز سن داره

✿✿روشا هدیه آسمانی✿✿

روزای آخر سال 89

1390/1/2 11:56
نویسنده : مامان الهه
679 بازدید
اشتراک گذاری

خیلی به اومدن بهار نمونده بود .niniweblog.com

ما امسال واسه اومدن عید خیلی ذوق داشتیم .2, 3 شب نشستم تخم مرغ ها رو واسه سفره هفت سین تزیین و رنگ آمیزی کردمniniweblog.com .

٢ روز هم کارگر داشتم که اومد کمکم و خونمون رو تمیز کرد و یه خونه تکونی حسابی انجام دادیم.niniweblog.com

بابا مهدی هم کل پرده ها رو در اورد و دادیم خشکشویی.امسال اولین سالی بود که مسافرت نمی رفتیم  و لحظه سال تحویل رو خونه می موندیملبخند .با کمک مامان جون سفره هفت سین رو چیدیم ,  خیلی هم قشنگ شده بودهورا .با چیدن هر چیز روی میز تمام حواسم پیش شما بود و همش با خودم می گفتم سال دیگه این موقع جیگر طلای من 7 , 8 ماهشه و حتما دلش می خواد به وسایل رنگارنگ روی میز دست بزنه و مدام همه رو بذاره دهنش .الهی قربونت بشم .الهی فدای خودت و اون دهن خوشگلت بشمماچقلب .تو رو خدا مامان رو خیلی اذیت نکنی و هی هر چی دیدی نذاری دهنت که اونوقت مامان انقدر آب پاشیت میکنه که باورت نمیشهنیشخند .

بابا مهدی هم که از من خوشحال تر همون اوایل اسفند رفته بود 3تا ماهی خریده بود .بیچاره ها انقدر بزرگ بودن و جاشون تنگ بود که فقط یکیشون زنده موند .2 روز به عید مونده من به بابا سفارش کردم  3 تا ماهی سفید کوچولوتر بخره .آخه من ماهی سفید رنگ رو از نارنجی خیلی بیشتر دوست دارم .همش با خودم می گم سفید نشون معصومیته و خیلی خوبه که رو سفره هفت سین معصومیت و پاکی وجود داشته باشه.

مامان جون هم یه سبزه مدل خرگوش خریده بود ( به خاطر سال خرگوش) که من تصمیم گرفتم نگهش دارم و بعدا بذارمش تو اتاقت .البته بدون سبزه ( وقتی اومدی سراغ سبزتو ازم نگیری )زبانچشمک.خاله فاطی هم 2 تا سبزه یکی به خاطر من و بابا و یه مجسمه فرشته هم که سبد سبزه دستشه به خاطر عروسکم ریخته بود و با هلهله روز قبل عید اوردن .خاله بهارک و خاله نازی هم یه عروسک خرسی واست خریده بودن که کلی مامان رو سورپرایز کردن .(خیلی خیلی ممنون از همگی )خجالت

بابایی اینا , عمه فاطی و عمه فائزه اینا امسال عید می خواستن برن دبی . ما جمعه 27ام رفتیم بهشون سر زدیم .عمه فاطی یه حلقه گل برا در اتاقت سفارش داده بود که خیلی خوشگل و خوش رنگه .بابایی اینا هم چون فهمیده بودن شما دختر هستی به عمه جون گفته بودن برات چند دست لباس بگیره .وقتی دیدمشون از خوشحالی داشتم غش می کردم همه کوچولو کوچولو .یه پیراهن صورتی , یکی بنفش ,یه بلوز و شورت گلبهی  با از این لباس نخی چند تیکه ها .(دست هر کی که به فکر نی نی نازمون بوده درد نکنه ).niniweblog.com

بعد از دیدن لباسها من و بابا مهدی رفتیم سمت خیابون مفتح برای خرید لباس بارداری چون شما داشتی بزرگ میشدی و هیچ کدوم از لباسهام اندازم نبود .یه بلوز و شلوار آبی سفید گرفتیم .شلوارش جینه و بلوزش حریر .هر دو قابل تنظیم به سایزای بزرگترن .

شام عمه فاطی جوجه چینی درست کرده بود .اون شب اونجا خوابیدیم چون فردا شب خونه آقای بیانی  (بابای عمو بهرام ) دعوت بودیم .من سرمای سختی خورده بودم و کلی بی حال بودم .niniweblog.comniniweblog.com

چون اصلا قرص یا دارو (حتی از اونایی که مجاز بودم ) استفاده نکردم .همش دعا می کردم که تا سال تحویل حالم بهتر بشه .نگران

به امید عید سال آینده و هم نشین بودن با زیباترین هدیه آسمانی مان .

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)