روشا ساداتروشا سادات، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 23 روز سن داره

✿✿روشا هدیه آسمانی✿✿

آذر 89_عروسی عمه فائزه

1389/10/3 22:55
نویسنده : مامان الهه
554 بازدید
اشتراک گذاری

عروسیی

تو این ماه ما داشتیم خودمون رو برای عروسی عمه فائزه آماده میکردیم.۱ روز رو اختصاص دادم به آرایشگاه مامان جون هم با من اومده بود چون بعد از یک سال اولین مراسم عروسی بود که میومد.چون بعد از فوت بابا جون اون اصلا آرایشگاه نرفته بود و هر عروسی یا مثلا تولدی که دعوت میشد نمیرفت.اما بالاخره طلسم شکسته شد و من از این موضوع خیلی خوشحال بودم.یک روز هم من و بابا مهدی رفتیم بازار طلا فروشا و یک آویز گردنبند با زنجیرش رو برای عمه جون خریدیم.من خیلی ازش خوشم اومده بود چون چند روز قبل اون رو دیده بودم و وقتی به بابا مدلش رو گفتم براش جالب بود خریدیمش.امیدوارم عمه فائزه هم ازش خوشش اومده باشه.یه روز هم رفتم مفتح و میرداماد و ونک .به قول معروف بازار لباس فروشا رو زیر و رو کردم که اون لباسی که مناسبم بود رو پیدا کنم.بعدا با بابا و مامان جون رفتیم و خریدیمش.به نظر خودم خیلی شیکه.(ولی جای خنده دارش اینه که فکر کنم اولین و آخرین عروسی بود که تونستم بپوشمش چون با وجود شما حسابی تپلی میشم و اون لباسم حسابی تنگه)تازه کلی هم گرون خریدیمش ولی مدلش خیلی جدید و خوشگله.حالا بعدا خودت از نزدیک میبینیش.مراسم عروسی عمه فائزه و عید غدیر یک روز با هم فاصله داشت.4 آذر عید بود و 5 آذر عروسی . اوه اوه چه بدو بدویی بود.چون اون همه آدم به خاطر عیدغدیرمی اومدن دیدن بابایی و عمو محمد و بابا مهدی اون وقت فردا هم مراسم ساز و دهل عروسی.چه عالی چند تا خوشگذرونی پشت سر هم منم غافل از اینکه تو دلم یه فرشته مهربون وجود داره.تند تند ساکهامون رو برای شاهرود آماده میکردم .خیلی سخته وقتی عروسی یا حتی مهمونی یه شهر دیگه است چون علاوه بر وسایل معمولی کلی اتوی مو و سه شوار و لوازم ارایش و ... باید برداریم . حالا از همه اینا که بگذریم سال دیگه این موقع ها که برای عید غدیر می خوایم بریم عروسکم کلی وسیله داره.ولی از قدیم گفتن هر چه از دوست رسد نیکوست.زحمت جمع آوری وسیله های تو هم به  شیرینی وسیله های بابا مهدی خواهد بود. ( یه بوس محکم واسه جفتتون ).

ما یک روز زودتر از عمه فاطی و عمو محمد رسیدیم .دیگه همش حرف عروسی  و خنده و هلهله و استرس واسه وقت آرایشگاه و از این صحبت ها بود.من که اصلا نمی خواستم آرایشگاه برم (میدونی که مامان ماشااله در این زمینه فقط خودشو قبول داره )ولی پا رو حق نذاریم چه من و چه بابا مهدی خیلی خوب شده بودیم.همه چیز به خوبی و خوشی گذشت و کلی رقصیدیم و خوش گذروندیم و فرداش برای حرکت به کرج آماده شدیم

.

تبریک

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان ساینا
23 مرداد 91 11:53
خوب انشاله که عروسی خوش گذشته. از کادو هم خوششون اومده باشه. می بینم که لباسم دوباره اندازت شده خدا رو شکر.