مهمانی مکه
روز 26 فروردین به یه تالار تو عظیمیه به مناسبت مهمونی مکه عمو باقر اینا دعوت شدیم . اون جا همه آروم و بی سر و صدا نشسته بودند . تقریبا میشه گفت هر خونواده ای روی یک میز نشسته بودند .ما-داییجان اینا-خاله عفت اینا-خاله فاطی اینا که همگی 13 نفر بودیم روی 2 تا میز به هم چسبیده نشستیم .ماشاالله هر کدوممون هم از هر دری حرفی می زدیم .
کلا همه ی نگاهها به سمت ما بود . من همش به بابا مهدی می گفتم ما تو این سالن مثل تلویزیون LCD شدیم همه دارن نگاهمون می کنن .انقدر خندیدیم و خوش گذشت که نگو .
ناهارشون هم جوجه کباب بود .
حالا حساب کن سر میز ما هممون جوجه با استخون دوست داشتیم اونوقت کلا 5 یا 6 تکه استخونی وجود داشت حالا با این جریانات و قوم پر هیجان و پر ماجرا که برات نوشتم خودت حسابش رو بکن واسه اون چند تا جوجه و تعارف سالاد و پلو و حتی لیمو چه ماجرایی ممکنه اتفاق بیفته !!!!!!!!!!
بعد از اونجا همگی به همراه عمه و آقای شجاعی ( عمه ی باباجون خدابیامرز ) اومدیم خونه ی مامان جون واسه ی عید دیدنی .دیگه کلی صحبت و تعریف و از این جور مسائل .
چند روز بعد هم عمو باقر اومد خونمون (البته بنده خدا دم در) و برامون سوغاتی اورد . واسه من یه پیراهن نخی حاملگی که خیلی به درد بخور و قشنگه .واسه بابا پیراهن مردونه واسه شما هم 2 تا لباس .
یه پیراهن کوتاه آبی که روش گلدوزی شده با یه دست بلوز و شلوار و کلاه نخی . ( خیلی سورپرایز شدی .نه؟ آخه منم خیلی تعجب کردم وشرمنده شدم یعنی عموی باباجون واست سوغاتی اورده )اینو به فال نیک بگیر چون تبرک شده است . (دستشون درد نکنه . انشااله هر سال از این سفرای خوب تشریف ببرن ولی ما رو شرمنده نکنن.)