ماجراهای صندلی بادی روشازابت!
روشا خانوم یه صندلی بادی داره که شکل میمونه وجزء وساِل سیسمونیش بوده. ولی ما تا قبل از جابجایی اتاقش اونو باد نکرده بودیم.
چند روز پیش من تصمیم گرفتم روشا رو سورپرایز کنم .به خاطر همین به بابا مهدی گفتم زحمت بکشه صندلی رو بده بیرون باد کنن و برای اینکه هیجانش بیشتر بشه وقتی دخملی تو اتاق خوابش نیست میبریم میذاریمش نزدیک تختش.
چشمتون روز بد نبینه جیگر طلای مامان وارد شد و انگار دشمن خونیش رو دیده باشه شروع کرد به جیغ کشیدن و گریه کردن.
انقدر با صندلیه ببیچاره دعوا کرد و تخ تخ ( اخ آخ ) گفت و با چشما و دستاش تهدیدش کرد که مجبور شدیم اونو به بیرون از اتاق تبعید کنیم.
این شد که میمونی تا چند روز اجازه ی ورود به کاخ سلطنتی ملکه روشا زابت رو نداشت .
ولی از اون جایی که آیه قرآن غلط میشد باید صندلی از وسط خونه میرفت تو اتاق روشا.در نتیجه ٢ روز کار مامان الهه و مامانی جون شده بود ایجاد صلح و دوستی و اعلام آتش بس بین این دو.
بالاخره تلاشهای ٢ تا مامانا نتیجه داد و صندلی بادی به یکی از دوستای خوب قند عسل تبدیل شد .طوری که وقتی می گیم روشا میمونی کو شادی وصف ناپذیری تو چشمای عروسک دیده میشه و با نگاه قشنگش یا انگشتای کوچیکش صندلی رو نشن میده.
اینم روشا زابت که بر اورنگ پادشاهی تکیه زده: