یک جمعه دل انگیز
گل مامان , روز جمعه در آغاز ورودت به 12 ماهگی به اصرار بابا مهدی رفتیم کردان.آخه من خیلی موافق نبوم میترسیدم یه وقت به خاطر واکسنت تب کنی یا اذیت بشی ولی بابا میگفت فرصت خوبیه چون ماه رمضان نمیتونیم بریم بگردیم .
ولی خدا رو شکر هوا خیلی خوب بود شما هم نه اذیت شدی نه بی قرار بودی.خیلی هم بهمون خوش گذشت .
اون روز ناهار رو کنار رودخونه تو یه باغ سرسبز و زیبا نوش جان کردیم.شما هم کنار بابا نشسته بودی و فقط می خواستی که از دست آقای پدر غذا بخوری.(خدا بده شانس یه روز روشای عزیز به من نچسببید).البته نا گفته نماند بعد از نهار ول کن این بنده ی حقیر نبودی.
اینم عکسای اون روز:
روشا خانوم خوشحال از اینکه داره میره ددر
اینم که همون ژست جدیده ست
طبق معمول یه جای جدید و یه روشای کنجکاو!!!!
عزیز دلم تو ماشین خوابش برد و اینجا چشماش خوابالو شده.قربون چشمات
روشا گلی و بابا مهدی
دخملی روپوش غذاشو پوشیده زیر اندازشو پهن کرده آماده به خدمت منتظر به به نشسته
فدات بشم که انقدر خوشمزه نون میخوری
عاشقتم وقتی اینطور رو پاهای کوچولوت وایمیسی و تلاشمون واسه نشوندنت بی فایده است