کارها و رفتارای دخملی در 11 ماهگی
نازنین دخترم هر روز شیرین تر از دیروز میشی و همینطور بازیگوش تر و وابسته تر.این روزا من از شدت خستگی بی حال می افتم و شما ثانیه ای خواب به چشمت نمیاد و هر چی باهات بازی کنم بازم کمه.
تو این ماه علاقه ی وافری به کشوی کفشات پیدا کردی و مدام باز و بسته اش میکنی و روزی 20 30 دفعه کفشا پخش زمین میشن و من مرتبشون میکنم.گاهی اوقاتم انقدر با کشو ور میری تا از آخر دستت گیر کنه توشو گریه و بالاخره رضایت بدی بی خیال اون کشو بشی.
یه کار خیلی با مزه یاد گرفتی اونم اینه که تا بوست میکنم سرتو میدی بالا که یعنی گردنمم ببوس.الهی من فدای خوشمزگیات بشم.
تا ماه قبل یاد گرفته بودی دستت رو بگیری به وسیله ها و بایستی ولی تو این ماه دستت رو میگیری به وسایل و راه میری.
تازگیها اختیار سطل زباله مونم افتاده دست شما.اجازه نداریم اشغالا رو ببریم بریون بذاریم .چون شما خانم خوشگل سریع میری تو کابینت و جای سطل میشینی.همین شد که تو این گرماسطل بیچاره به حیاط منتقل شد و دیگه اثری ازش نیست.
دیگه واسه خودت خانوم شدی و گل سراتو در نمیاری.
وقتی بهت می گفتم روشا بوس بفرست دستت رو میذاشتی روی لبات و بدون اینکه صدای بوسی بیاد یا بوسی در کار باشه دستات رو می اوردی پایین که یعنی فرستادی.
خیلی از ددر خوشت میاد به حدی که موقع نماز خوندن چنان اشکی میریزی که چرا چادر سرمه و فکر میکنی دارم میرم بیرون.حالا یکی نیست بگه دختر خوب اصلا مامان الهه چادریه؟یا چادریم باشه کدوم وقت با چادر گل دار رفته بیرون که اینطوری خودتو زجر میدی؟؟؟؟؟؟؟؟؟(البته اگه مامان الهه بذاره یه کم مهر نوش جان کنی قضیه به خیر و خوشی فیصله پیدا می کنه).
خیلی چیزایی که خطری هستن تا میری سمتش میگم جیز .خودتم خیلی با مزه میگی جیسسسسس.بعضی وقتا بازم دست میزنی ولی به ندرت پیش میاد .
دیگه مثل قبل نه تنها از حموم نمی ترسیدی بلکه خیلی هم از آب بازی خوشت می اومد و کسی اجازه نداشت بره حموم اگه متوجه میشدی کسی حمومه بدو لباساتو می کشیدی (که یعنی دربیارین) و دستتم به موهات میکشیدی( یعنی منو بشورید).
وقتی بهت میگم روشا مامان می می تو درآر بزرگ شدی سریع پستونکت رو در میاری و میدیش به من تا واست نگه دارم.
عاشق آهنگ وبلاگت شده بودی .به خصوص وقتی عکس خودتم همزمان با آهنگ میدیدی دیگه از خود بی خود میشدی و بالا پایین می پریدی و میخندیدی و دس دستی می کردی.
وقتی میرفتی بالا پیش مامانی جون بهت خوراکی میداد میخوردی کلی ریخت و پاش میکرد یو به خاطر ترس از جارو برقی اون بنده خدا بعضی آشغالا رو با دست کشیدن روی فرش برمیداشت .یه روز دیدم گفت بدو بیا ببین دخترت چه کدبانویی شده رفتم دیدم تند تند داری دستت رو میکشی به فرش و عین مامانی جون مثلا خورده بیسکوییت جمع می کنی.انقدر دستای کوچولوتو بوسیدم و ناز کردم .
هم چنان ازصدای سه شوآر-جاروبرقی-عروسکای صدادار-مخلوط کن-آبمیوه گیری و ماشی لباسشویی میترسی.
تازگیا یاد گرفتی خودت میگردی پستونکت رو پیدا می کنی و میذاریش دهنت.انقدر این کارت با نمکه که من بعضی وقتا تو خواب شبت که سنگین تره پستونکت رو بر عکس میذارم دهنت خودت درستش میکنی یا درش میارم اونوقت با چشمای بسته دستاتو تکون میدی تا پیداش کنی و بذاریش دهنت.(ببخشید مامانی آخه خیلی نمک داری)
اینم از کار آخرت : تا در یخچال باز میشد روشا گلی انگار از قبل اون تو جا مونده باشه ظاهر میشد.من نمیدونم با چه سرعتی میرفتی اون تو!!!!!!!!!!!!!!!!