نازنین دخترم 13 ماهه شد
با سلام به همه ی دوستای گلم و خواننده های همیشگی یا خاموش وبلاگ روشای عزیزم.
ما سه شنبه از مسافرت برگشتیم .جای همگی خالی خیلی خوش گذشت.اونجا به یاد همگی بودم.تو پست های بعدی راجع به سفر توضیح میدم.
حالا بریم سر اصل مطلب .29 مرداد ماه عزیز دلم سیزدهمین ماهگرد زندگیشو پشت سر گذاشت.این زیباست که پدر و مادرها روزها را بشمارند که به ماه برسند و ماهها را بشمارند که به سال برسند و بزرگ شدن فرزند خود را شاهد باشند.
دخترم، عزيزم، فرشته كوچك من ...
به تو كه مي نگرم، همه زيبايي دنيا را، هر آنچه وصف شدني و هر آنچه توصيف ناپذير است را، يكجا مي بينم...
در يكايك لحظه هاي بودنم، برايت سلامتي، شادماني، موفقيت و سربلندي آرزو ميكنم.
دوستت مي دارم بيش از آنكه در حجم انديشه ها بگنجد، از خدا ميخواهم ياري ام كند در اين امر خطير، تا به تو بهترين ها را بياموزم و تو را هم آن سان كه شايسته بهترينها هستي پرورش دهم...
پروردگارا، مهربانا! زيباترين و برترين هديه عمرم را تو به من دادي، آنرا بر من ببخش و همراهم باش تا رساندن فرشته من بر اوج قله هاي موفقيت و نشاندن شاهين بخت و اقبال بر شانه هاي ظريف و كوچكش....
کارهای عروسکم تو این ماه :
*وقتی میخواستی بخوابی بهت می گفتیم روشا پاشو تا چشماتو ببوسیم بعد بخواب سریع بلند میشدی چشماتو میبستی تا پلکتو ببوسیم.
*عاشق بازی کلاغ پر شده بودی.انقدر با مزه حالت اشاره به انگشتت می گرفتی که آدم ضعف میکرد.اولا وقتی می گفتم کلاغ پر... بجای اینکه بگی پر حواست به انگشتت پرت میشد و اصلا یادت میرفت که داریم بازی می کنیم.ولی حالا دیگه قشنگ یاد گرفتی و جواب میدی ولی به جای پر یا میگی "در " یا میگی " بر".
کلاغ................بر-در/گنجشک ..................بر-در/روشا........................بر-در
وقتی به اسم خودت میرسیدیم انقدر ذوق می کردی و بالا و پایین میپریدی که خدا میدونه.منم واست میگفتم روشا که پر نداره مامانش /باباش خبر نداره .اگر که پر دراره خودش خبر میاره.شما هم تتد تند دست میزدی .
اولا وقتی موقع کلاغ پر به اسم خودت میرسیدیم جواب میدادی ولی الان زودی شروع میکنی به دست زدن.قربون دختر باهوش خودم برم مننننننن.
*جدیدا یاد گرفتی خجالت بکشی .تا کسی رو میدیدی یا خیلی با مزه چشماتو می بستی ولی جوری که بتونی همه جا رو ببینی یا پشت منو بابا قایم میشدی.
*همونطور که تو پست ماههای قبل گفتم عاشق چشمی دزدگیر خونه بودی و ما از بس اونا رو دوست داشتی بهشون میگفتیم دوست روشا.خودتم یاد گرفته بودی بهشون اشاره کنی و بگی" دوششش" یعنی دوست.
وقتی لباس می پوشیدیم هنوزم به خاطر اینکه زودتر بریم ددر گریه می کردی .وقتی هم می اومدیم خونه دم در روسری من یا مامانی جون رو از سرمون میکشیدی و می گفتی "ددر نه" یعنی دیگه بیرون نمیخواییم بریم.
*پوشکت رو کشف کرده بودی و مدام می خواستی درش بیاری.
*وقتی می گفتم روشا نافت کو می گفتی "نا" و زودی نافت رو نشون میدادی اگرم لباس زیر دکمه دار تنت بود ناراحت میشدی و تلاش می کردی بلوزت رو در بیاری بعضی وقتا هم وقتی از نشون دادن ناف خودت نا امید میشدی میخواستی مال ماها رو نشون بدی.
*تا می گفتیم روشا چشمات کو به چشمت اشاره می کردی.
*مفهوم داغ بودن رو درک میکردی وقتی چای رو میدیدی می گفتی من که یعنی بهت بدیم من که می گفتم داغه میگفتی "داخخخخخخخخ" " جیسسسسسسسسسس" یعنی جیزه.بعد زودی شروع می کردی به فوت کردنش من و بابا مهدی انقدر از این کارت لذت می بردیم که نگو و نپرس.مایی که در طول روز شاید حتی صبحا هم چایی نمیخوردیم دیگه واسه خودمون چایی خورای قهاری شده بودیم.
*وقتی غذا میخواستی می گفتی به به .هم چنان موقع خوردن غذا میگفتی مممممممممممممممم.
*تا ما رو سر نماز میدیدی بدو بدو می اومدی مهرمونو بر میداشتی و شروع می کردی به خوردنش ولی ماشالا انقدر همه چیزو خوب متوجه میشی تا میرفتیم رکوع و دستمونو به طرفت دراز می کردیم سریع مهرو پس میدادی .
*در تاریخ 8/5/91 دو تا دندون دیگه در اوردی (دندون 5و6 بالا).
*در تاریخ 12/5/91 به خاطر اولین بار 2 تا قدم برداشتی و بعد 14/5/91 وقتی برای مراسم تولد امام حسن رفته بودیم مسجد 5 6 قدم برداشتی.
*قشنگ یاد گرفته بودی بوس کنی. اولین بار در تاریخ 18/5 /91 بود وقتی داشتم بلند بلند بوست می کردم یه دفعه خودت شروع کردی به بوس کردن اونم با صدای بلند و خیلی واضح.
*وقتی می نشستی تو صندلی غذات اگه غذای ما با مال شما فرق داشت یه نگاه به غذای خودت می کردی و یکی به مال ما و میگفتی "بیز" یعنی بریز.منظورت این بود که از غذای خودمون واست بریزم.
*وقتی آب میخواستی میگفتی "به" یا "آبه" .دیگه بستگی به حوصله ات داشت.اگر سر حال بودی می گفتی "آبه "و اگر دیگه خیلی تشنه بودی فقط میگفتی " به".
*هر چی رو زمین میدیدی میگفتی "خخخخخخخخخخخخ" یعنی اخ و میذاشتیش دهنت تا می گفتم روشا!!!!!!!! زودی در می اوردی و می اوردی میدادیش بهم.
*دیگه خیلی قشنگ ماما و بابا رو میگی.جالبه هر وقت تلفن زنگ میخوره میگی بابا .قربونت برم که همش دلت واسه بابا مهدی تنگ میشه و همش منتظر تلفنشی.
*اگه جیزی دستمون میدیدی و میخواستی می گفتی "ده ده" یعنی بده.
*اینم آخرین واژه از دایره لغاتت.وقتی دستت رو می گرفتیم که راه بری میگفتی "داااااا دااااااااااا" یعنی تا تا/تاتی.
پ .ن :سه شنبه 31 مرداد ماه چهارمین سالگرد ازدواج من و بابا بود.
همسرم، شریک لحظه های تلخ و شیرین زندگیم این چهارمین سالگرد زندگمیون از راه رسید.
چهار سال سال از باهم بودنمون، با هم خندیدنمون و با هم اشک ریختنمون می گذره.
مهدی جان ,من به چهار سال در کنار تو نفس کشیدن و مادر کودک شیرین تو بودن افتخار می کنم و تا ابد دوستت دارم.
همین جا از نرگس جون (مامان ساینا گلی ) و نسیم جون (مامان آقا آرتین ) به خاطر اینکه این روز رو فراموش نکردن و بهم تبریک گفتن تشکر می کنم.