روشا ساداتروشا سادات، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 10 روز سن داره

✿✿روشا هدیه آسمانی✿✿

مهمونی تواد اسفندی ها...

1389/12/28 20:20
نویسنده : مامان الهه
545 بازدید
اشتراک گذاری

این پست مربوط به 20 اسفند میشه ولی قبلش تا یادم نرفته اینو بگم که از 15 هم تا آخر فروردین تا 40 روز باید زیارت آل یس و دعای توسل رو می خوندم ولی مطمئنا به خاطر عید یه کم از این تاریخ طولانی تر میشه .

روز 20 ام خونه خاله فاطی اینا دعوت بودیم و تولد مامان جون بود( 1 اسفند) .من هنوز لباس بارداری که مناسب مهمونی باشه نخریده بودم و تقریبا هیچ کدوم از لباس مهمونیام اندازم نبود چون همه از قبل چسبون بودن چه برسه به الان چشمک.با هزار زور و زحمت از بین اون همه لباس تنگ یکی پیدا شدهورا.بدو بدو آماده شدیم . وقتی رفتیم همه می گفتن از 22 بهمن خونه دایی جان اینا تا الان نی نی معلوم تر شده من که خودم  خیلی متوجه تغییراتم نمیشدم ولی با شنیدن این حرف کلی خوشحال شدم.هوراقهقهههمه میگفتن مدل شکمت پسرونه است , قیافت هم تغییری نکرده پس نی نی پسره .حالا ببینیم خدا چی صلاح میبینه .

خاله فاطی اینا یه مقدار خونشون رو دستکاری کرده بودن که خیلی قشنگ شده بود طفلی به خاطر تولد مجبور شده بود تند تند همه رو جمع و جور کنه خجالت.واسه ناهار هم که کلی به زحمت افتاده بود . زرشک پلو با مرغ خوشمزهای رو درست کرده بود و چون مرغش رو سرخ کرده بود بابا مهدی همش به من می گفت : تو هم من بعد از این مرغ رو اینطوری درست کن .(خدا خیرت بده خاله واسه من کار درست کردیخنده).کلی هم خوش به حال جیگر طلای قند عسل بود چون چند مدل  ترشی خوشمزه ( که مامان عاشقشونه ) رو تدارک دیده بودن چشمک.

بعد از ناهار با خاله بهار, خاله پگاه و خاله نازی مشغول صحبت شدیم . من تصمیم گرفتم یکی از درهای خونه که قبلش راهرو داره رو برداریم و به جاش از این پرده های شرشره ای بخریم  به خاطر همین از پگاه جون (دختر دایی مامان) که کهرهای دکئراسیون داخلی انجام میده و از این چیزا سر در میاره پرسیدم که بهم آدرس بده . حالا باید ببینم فرصتش کی پیش میاد که بریم بگیریم .

کیک سفید رنگ با توپ توپای آبی زنگاری بود.مدلش خیلی با مزه بود .مامان جون مدام به من اصرار می کرد که باید حتما کنار من باشی  چون من روم نمیشه شمع رو فوت کنم .(توفیق اجباری نصیب من شد که تو همه عکس ها باشم).

niniweblog.com

 

در حین خوردن کیک , عمو باقر اینا که 24 اسفند عازم مکه بودند از همگی خداحافظی کردند و حلالیت خواستند .(یادش به خیر 19 فروردین 88 که من و بابا مهدی عازم این سفر روحانی شدیم . انشاالله دیدن خاک عرفات , آب زمزم , کوه حرا , جرات ابراهیم ,  طاقت اسماعیل و وصال معشوق را صاحب کعبه قسمت همه آرزومندان کند آن وقت است که چون من بی تاب تر از قبل خواهند شد ).

بعد از تمام شدن مراسم عمو باقر و دایی جان اینا رفتن خونه هاشون ولی ما و خاله عفت اینا واسه شام هم موندیم. (کنگر نخورده لنگر انداختیم ) .خیلی خوش گذشت کلی هم خندیدیم .امیدوارم همیشه همه ادما تو موقعیت های شادی دور هم جمع بشن !

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)