روشا ساداتروشا سادات، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 29 روز سن داره

✿✿روشا هدیه آسمانی✿✿

تبرییک عید

سر سبز ترین بهار تقدیم تو باد آوای خوش هزار تقدیم تو باد  گویند که لحظه ایست روییدن عشق  آن لحظه هزار بار تقدیم تو باد  عزیز دلم بهار یک نقطه دارد . نقطه ی آغاز . بهار زندگیت بی پایان و سال جدید (سال 1390 , سال خرگوش ) مبارک باد . ...
3 فروردين 1390

روزای آخر سال 89

خیلی به اومدن بهار نمونده بود . ما امسال واسه اومدن عید خیلی ذوق داشتیم .2, 3 شب نشستم تخم مرغ ها رو واسه سفره هفت سین تزیین و رنگ آمیزی کردم   . ٢ روز هم کارگر داشتم که اومد کمکم و خونمون رو تمیز کرد و یه خونه تکونی حسابی انجام دادیم. بابا مهدی هم کل پرده ها رو در اورد و دادیم خشکشویی.امسال اولین سالی بود که مسافرت نمی رفتیم  و لحظه سال تحویل رو خونه می موندیم .با کمک مامان جون سفره هفت سین رو چیدیم ,  خیلی هم قشنگ شده بود .با چیدن هر چیز روی میز تمام حواسم پیش شما بود و همش با خودم می گفتم سال دیگه این موقع جیگر طلای من 7 , 8 ماهشه و حتما دلش می خواد به وسایل رنگارنگ روی میز دست بزنه و م...
2 فروردين 1390

تعیین جنسیت

صبح روز دوشنبه 23 اسفند , من و بابا مهدی برای چکاپ ماهانه و سونوگرافی به سمت تهران حرکت کردیم .ولی چشمت روز بد نبینه اون روز چنان برف سنگینی اومده بود که کلا اتوبان بسته شده بود. جاده لیز بود . چند بار بابا ماشین رو با ترمز دستی کنترل کرد که به ماشین های دیگه و گاردریل نخوریم .تقریبا 2 ساعت تو راه بودیم ولی هنوز کلی راه مونده بود که برسیم از طرفی هم یک ربع دیگه وقت دکترم میرسید . تقریبا راه 10 دقیقه ای رو تو 2 ساعت رفته بودیم ولی هیچی به هیچی . تصمیم گرفتیم برگردیم کرج و همون جا یه سونوگرافی بریم , وقت دکترم هم به یه روز دیگه تغییر بدم .وقت دکتر رو تو راه به تاریخ 25 ام تغییر دادم .ما خیلی نسبت به سونوگرافی ...
28 اسفند 1389

مهمونی تواد اسفندی ها...

این پست مربوط به 20 اسفند میشه ولی قبلش تا یادم نرفته اینو بگم که از 15 هم تا آخر فروردین تا 40 روز باید زیارت آل یس و دعای توسل رو می خوندم ولی مطمئنا به خاطر عید یه کم از این تاریخ طولانی تر میشه . روز 20 ام خونه خاله فاطی اینا دعوت بودیم و تولد مامان جون بود( 1 اسفند) .من هنوز لباس بارداری که مناسب مهمونی باشه نخریده بودم و تقریبا هیچ کدوم از لباس مهمونیام اندازم نبود چون همه از قبل چسبون بودن چه برسه به الان .با هزار زور و زحمت از بین اون همه لباس تنگ یکی پیدا شد .بدو بدو آماده شدیم . وقتی رفتیم همه می گفتن از 22 بهمن خونه دایی جان اینا تا الان نی نی معلوم تر شده من که خودم  خیلی متوجه تغییراتم نمیشدم ولی با شنیدن این ح...
28 اسفند 1389

اولین تکونای نی نی

ع شق مامان و بابا این ماه اتفاقای خوب زیاد بود.  یکی از اونا در 14/12/89 بود که من به خاطر اولین بار احساس کردم نی نی خوشگلم تکون می خوره.   (5 سال پیش تو همین روز بابا مهدی  اومد خواستگاری مامان ) . تو هفته 18 بارداری بودم . دکتر بهم گفته بود از هفته 20 به بعد تکونای شما رو احساس خواهم کرد ولی من از هفته 16 ام منتظر بودم و به قول خودم انگار همش توی دلم زندگی می کردم .تا بالاخره تو یه روز زمستونی احساس کردم قسمت پایین دلم مثل یه نبض ریز میزنه اصلا فکر نمی کردم تکونای بچه این شکلی باشه . اولش همش فکر می کردم عضلات شکمم ضعیفه و چون شما داری رشد می کنی داره به شکمم فشار میاد...
28 اسفند 1389

دعاهای مادرانه...

آرزویم این است نتراود اشک در چشم تو هرگز مگر از شوق زیاد. نرود لبخند از عمق نگاهت هرگز .   خدای اطلسی ها با تو باشد   دعای خیر شب بو با تو  باشد   تمام لحظه های خوب یک عمر   به جزء دلواپسی هابا تو باشد لبخند بهانه ایست برای زنده ماندن . لحظه هایت سرشار از این بهانه باد .   چه دعایی کنمت بهتر از این :خنده ات از ته دل     گریه ات از سر شوق    چه دعایی کنمت بهتر از این که خدا پنجره ی باز اتاقت باشد .   امیدوارم  زیبا ترین گلها زیر پایت ,  قشنگترین چشم...
28 اسفند 1389

چند نکته...

این نکات رو همیشه به یاد داشته باش :  • آسمان می بارد , گل می روید . تو نه آسمان باش نه گل . زمین باش تا آسمان بر تو ببارد و گل از تو بروید .  • همیشه تصور کن تو یه دنیای شیشه ای زندگی میکنی . پس مراقب باش به طرف کسی سنگ نندازی چون اول دنیای خودت رو میشکنی .  • در میان هر سیب دانه ی محدودیست , در دل هر دانه سیب ها نامحدود , چیستانیست عجیب ! دانه باشیم نه سیب . • دو چیز را هیچ وقت فراموش نکن : خدا را . معاد را .    • دو چیز را همیشه فراموش کن : به کسی خوبی کردی کسی به تو بدی کرد .    • در محلی ک...
7 اسفند 1389