روشا ساداتروشا سادات، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 14 روز سن داره

✿✿روشا هدیه آسمانی✿✿

روشهای نوین میوه خوردن!!!!!

سلام اسم من روشاست .تو این پست من میگم و مامان الهه مینویسه. امروز تصمیم دارم روشهای دیگه ی خورردن موز و انگور رو به بقیه نی نی ها آموزش بدم.     امیدوارم که خاله جونا بعد از خوندن مطالب  و دیدن قیافه ی من بازم بهمون سر بزنن. در ابتدا از مامان تشکر می کنم که بهم اعتماد کرد و به خاطر اولین بار واسم پیش بند نبست تا بتونم استعداد و خلاقیتم رو نشون بدم. در ابتدا اموزش خوردن موز: یه موز رو مثل آدم بزرگا میگیرید دستتون.اینجوری: بعد با خونسردی تمام شروع می کنید به خوردنش (وای هول شدم  لی...
14 تير 1391

مسابقه

این عکسا مربوط به اتاق روشا جونه که تک تک وسیله هاش با عشق تهیه شده.من قبل از به دنیا اومدن دخملی با  چیدن هرکدومشون هزاران هزار آرزوی خوب کردم و با دیدنشون اشک شوق ریختم  و برای لحظه ی ورودش ثانیه شماری کردم. چیدمان این اتاق  نتیجه ی  پیوند عاطفی سلیقه های من و  همسرمه و وسایلش ثمره ی زحمات مادر عزیزمه که در نبود پدرم برام سنگ تموم گذاشت. این نمای کلی اتاقه     نازنییم با آرامش زیاد تو اتاقش میخوابه     روشا جونم رو صندلی بادیش نشسته فرشته ی مامان تو تختش لالا کرده عشقم مشغول بازی کردن تو اتاقش خوش خنده ت...
13 تير 1391

ماجراهای صندلی بادی روشازابت!

روشا خانوم یه صندلی بادی داره که  شکل میمونه وجزء وساِل سیسمونیش بوده. ولی ما تا قبل از جابجایی اتاقش اونو باد نکرده بودیم. چند روز پیش من تصمیم گرفتم روشا رو سورپرایز کنم .به خاطر همین به بابا مهدی گفتم  زحمت بکشه صندلی رو بده بیرون باد کنن و برای اینکه هیجانش بیشتر بشه وقتی دخملی تو اتاق خوابش نیست  میبریم میذاریمش نزدیک تختش. چشمتون روز بد نبینه  جیگر طلای مامان وارد شد و انگار دشمن خونیش رو دیده باشه شروع کرد به جیغ کشیدن و گریه کردن. انقدر با صندلیه ببیچاره دعوا کرد و تخ تخ ( اخ آخ ) گفت و با چشما و دستاش تهدیدش کرد که مجبور شدیم اونو به بیرون از اتاق تب...
12 تير 1391

روشا گلی در پارک

عزیز دلم تو این این روزا بیشتر سعی می کنم ببرمت پارک .تا هم آب و هوات عوض بشه و تو خونه موندن خسته و کسلت نکنه هم اینکه  چون با دیدن بچه ها و وسایل بازی خوشحال میشی میبرمت که خنده های زیبات رو بشنوم و چهره ی پر از شادیت رو ببینم و همین باعث  میشه خودمم انرژی بگیرم. عکسای دو روز  خانوم گل تو پارک : خوش به حال آسمون چه کیفی کرده وقتی دختر کوچولوی من با نگاه معصومانش بهش خیره شده. عزیزم ببین تمام واست به بچه های دیگه است و از کاراشون تعحب میکنی.   فدای اون ذوق کردنات که هم چین منو دوپینگ میکنه...
10 تير 1391

10 تا 11 ماهگی زیباترینم در قالب تصویر

  این عکس ٣ روز قبل از جشن دندونیته . تازه از حموم اومدی .خودم چتری موهات رو  واست مرتب کردم. قربونت برمممممممممممم  که انقدر خوش خنده ای این کتاب عضو جدا نشدنی زندگیته.اصلا اگه یه روز دستت نگیری اون روز شب نمیشه.انقدر این کتاب رو مطالعه کردی که دعای نقاش و نویسنده اش پشت سرته.به اندازه ای تو خوندنش تبحر پیدا کردی که سرو ته میگیریش و  چون مثل مامان الهه در کتب انگلیسی دستی داری از چپ به راست تورق می کنی.   اینجا برای اولین بار گذاشتم تو این تختت وایسی چون به خاطر نرده ی دورش میترسم. تو این عکسا معلومه که چه قدر نی...
6 تير 1391

هوراااااااااا روشا جونم 11 ماهه شد

عشقم , نفسم , انیسم , مونسم , همدمم 11 ماهگیت مبارککککککککککککککک. فقط یک ماهه دیگه تا زاد روزت مونده.ماشالا دیگه داری خانم میشی دیگه داری یک ساله میشی.پارسال این موقع تو همین روزای گرم تو دلم بودی و امسال نه تنها تو قلبم تو رو احساس می کم بلکه چهره ی خندانت رو هر روز در کنارم می بینم . عزیزترینم با آمدن تو بهترین و زیبا ترین لحظات وارد کلبه خوشبختیمان شد. تو را از خدایی خواستم که به رحمت بی کرانش ایمان دارم پس برایم بمان و بدان که تا بی نهایت دوستت دارم . *تو این ماه دیگه از حموم نمی ترسیدی و به آب علاقه مند شده بودی ولی هنوز ...
3 تير 1391

هدیه های جشن دندونی

در اینجا باز هم از  همه ی عزیزایی که تو این جشن شرکت کردن و با کادوهاشون ما رو شرمنده کردن تشکر می کنم.البته به جز خودمون چون من و بابا مهدی وظیفه مون بوده و روشا جونم لیاقت از این بیشترا  رو داره. من و بابا مهدی  مامانی جون عمه فاطی خاله شهناز خاله بهار خانم بیانی بابایی و مامانی 50.000 تومان خانم دایی مامان الهه 50.000 تومان و این گل زیبا خاله فاطی 50.000 تومان خاله...
2 تير 1391

بازگشت مامانی از مکه

عشقم با نوشتن این پست بیان این دعا خالی از لطف نیست: خداوندا به همه ی آرزومندانت توفیق زیارت کعبه را عنایت فرما. من توفیق زیارت خانه ی خدا رو داشتم اما دلم می خواد مجددا به این سفر برم و این دفعه روشا جونمم همراهمون باشه.ی خدا یعنی میشه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟خونواده  ٣نفری ما به این کوچیکی تو درگاه خدای به این بزرگی.... پنجشنبه ١٢ اردیبهشت مامانی ( مامان بابا مهدی) به سلامتی از سفر حج برگشتن و ما رفتم مهر آباد استقبالشون.یه سری عکس تو فرودگاه ازت گرفتم .جالبه اون روز کلا دخترمتفکری شده بودی. تو رو خدا ببین گلها رو چه جوری نگاه می کنی قربونت برم کاش میدونستم میخوای چی کشف کنی. ...
1 تير 1391

به جشن دندونی روشا جون خوش اومدید

  روشا جون بالاخره روز یکشنبه 7 خرداد تونستم برات یه جشن دندونی خیلی کوچیک بگیرم و آش دندونیت رو درست کنم.واسه این روز تدارک عصرونه ای مختصر رو دیدم و از مهمونای عزیزمون پذیرایی کردم. همین جا داره از مامانی جون مهربون که خیلی برای برگزاری این جشن به من کمک کردن تشکر کنم چون  ایشون شما رو نگه میداشت تا من بتونم به کارام برسم البته تو بقیه کارها هم از هیچ زحمتی دریغ نکردن. هم چنین از بابا مهدی عزیز که صبورانه  وبا حوصله همه چیزایی که لازم داشتم رو تهیه کرد تشکر میکنم. ودر آخر از همه ی عزیزانی که تو شادی ما شرکت کردن و زحمت کشیدن هدیه هایی رو برای دختر گلم اوردن بی نه...
27 خرداد 1391

آی دندون دندون دندون

روشا جون روز چهارشنبه (23 فروردین ) بعد از خوردن ناهارت خیلی بی تابی کردی. هر کاری می کردم نمی خوابیدی . تو نی نی لای لای گذاشتم گریه کردی. تو تخت پارکت نخوابیدی .رو پاهام گذاشتم نق زدی انگار کلافه بودی. آخر سر گفتم بذار خودم کنارت دراز بکشم شاید خوابت ببره. وقتی خوابدم پیشت داشتم موهات و لپات رو ناز می کردم که یه دفعه با دو تا دست کوچیکت دستم رو گرفتی و کردی تو دهنت .احساس کردم یه چیزمحکمی به انگشتم خورد.فهمیدم دندونته. البته به خاطر شرایط مزاجیت یه چند روزی حواسم بود به لثه ات و احساس می کردم که یه خبراییه و همش منتظر بودم تا بالاخره دندون مرواریدیت لثه ات رو شکافت و تو دهنت جوونه زد. از خوشح...
26 خرداد 1391